یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

سوفی

یا رب نظر تو برنگردد

دوستی دارم که قبل‌ترها که حرف مراسم ازدواجش را می‌زد می‌گفت دوست دارد از همه‌ی قاره های دنیا مهمان داشته باشد.

این دوست را چند وقت پیش بالاخره در لباس سفید پر امید دیدم. شاد خندان با نگاهی که از خوشی می‌درخشید کنار شازده‌ی آرزوهایش.

دعوت شدم به این جشن کوچک اما پر لبخند.

روزگار کارآموزی

یا رب نظر تو برنگردد...

باید تابستان پارسال کارآموزی میرفتم اما از آنجا که حسش نبود بیخیال شدم و گذاشتم برای امسال. ملاکم هم در تعیین مکان کارآموزی مدت زمان آن بود. هر چه کمتر بهتر! شنیده بودم که مدت زمان کارآموزی پالایشگاه فقط دو هفته است. نسبت به مراکز صنعتی دیگر هم نزدیکتر بود. هم محیط کار بابا بود. هم مرتبط با رشته بود و مهمتر از همه زمان آن هم از همه جا بهتر بود.

فارغ التحصیلی

یا رب نظر تو برنگردد (اگر با ماست...)

برگشت این مرتبه از یزد اصلا عادی نبود. یک جورهایی آخرین مرتبه حساب می شد و نگاه هایم به خوابگاه، دانشگاه و حرم الشهدا از جنس ببین و به خاطر بسپار بود. به خاطر بسپار چون شاید بعدی نباشد که باز هم این منظره ها را ببینی.

دست سفره قلمکار!

یا رب نظر تو برنگردد...

.

بعد از دو تا امتحان پشت سر هم تصمیم گرفتم #روز_دوم #ماه_رمضان از خوابگاه بیرون بزنم و برم یزدگردی. الان که بهش فکر میکنم میبینم شاید تصمیم خوبی نبود که زبان روزه توی تابستان یزد از اتاق برم اما طبق معمول یه بیخیال گفتم و زدم بیرون.

سبک عروسی اسلامی

یا رب نظر تو برنگردد...

.

چند روزیه دارم به چیستی چرایی و چگونگی مراسم عروسی فکر میکنم. این اتفاق بعد از شرکت در دو مراسم عروسی چند شب پیش و امشب افتاد.

هیچ وقت شرکت در مراسم عروسی رو دوست نداشتم. حوصلم سر میرفت (ومیره)و چیزهایی که برای بقیه توی عروسی جذاب بود برای من نبود. مثل اینکه لباسشو چند خریده؟ از کجا خریده؟ کجا آرایشگاه رفته و این مهملات!

هدیه ی عمو

یا رب نظر تو برنگردد...

این بار روز گلستان شهدا رفتنم معلوم نبود. اول برای چهارشنبه عصر برنامه ریزی کردم. نشد. امید گفت برویم بیرون شام بخوریم. اتفاقا خیلی هم خوش گذشت. اما گلستان شهدا رفتنم منتفی شد.

از قبل برنامه ریزی کرده بودم عصر پنجشنبه با ساره برویم میدان امام. آخر شب پیام داد فسقلی خوشگلش مریض شده و ظهر نوبت دکتر دارد. در نتیجه قرار ما به صبح منتقل شد و از میدان امام به خانه ی ساره. 

دل من

یا رب نظر تو برنگردد...

از یزد که برگشتم مثل همیشه مستقیم رفتم اتاق. دیدن تخت و وسایلی که مثل چند ماه قبل سر جای خود بود واقعا ارامش بخش بود

وقتی داشتم به خانه ی رایحه می رفتم در پارک باز هم گربه های سیاه محل را دیدم که با لذت تمام لم داده بودند زیر آفتاب و بی تفاوت به رهگذرها نگاه می کردند. 

گاهی اوقات تکرارها از جذاب ترین پیش آمدهای زندگی هستند.

امروز که با شیما در سیتی سنتر سید علیخان قدم میزدم؛ از دیدن تفاوت های پاساژ با قبل دلگیر می شدم!

.

حس کردم چقدر عجیبم. گاهی از تکرار خسته می شوم و گاهی عاشق آنم! 

مخلوط و مرکب و پیچیده!

راست گفته مولانا:

بیخود و مجنون دل من

واله و شیدا دل من

بی سر و بی پا دل من

مرده و زنده دل من

خواجه و بنده دل من

.

.

.

 

فوق ثریا دل من

یادآوری های شیرین

یا رب نظر تو برنگردد...

بعد از فوت آقای هاشمی با بچه ها نشسته بودیم دور هم که یاد حرف امید افتادم و برای بچه ها گفتم که برادرم گفته تا پنج شنبه شب وقت داری خودت را به خانه معرفی کنی و جوابش داده ام که مگر دست من است؟ امتحانم عقب افتاده؛ باید تا شنبه بمانم.

گفتم که انگار خیلی دلش تنگ شده که این طور می گوید.

فرزانه هم از دلتنگی مادرش گفت.

پلاسکو

یا رب نظر تو برنگردد...

در قطار نشسته ام راحت و بی دغدغه. به سفری که شروع کرده ام فکر میکنم. کِی برویم تفریح؟ کِی خرید؟ کِی دریا؟

آنلاین می شوم ببینم چه خبر است. خبرهای خوبی نیست. ساختمانی آتش گرفته. اسمش پلاسکوست. نمیدانم چقدر بزرگ است و اوضاع از چه قرار است اما خیلی نمی ترسم. حتما آتش جزئی ست و به زودی مهار می شود. کمی جلوتر می روم. روی کانال خبرم فیلمی بارگذاری شده که زیر آن نوشته. تصاویر زنده از فروریختن ساختمان پلاسکو. بی معطلی ویدئو را دانلود می کنم. با وحشت تمام به تصاویر چشم می دوزم. ساختمان 15 طبقه ای که فرو می ریزد.

بی نام1

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید