یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶ مطلب با موضوع «تلاطم های روح» ثبت شده است

بی‌ابر

یا رب نظر تو برنگردد 

آسمون صافه و آبی. اما می‌باره. 

شده نقل این ماه‌های من. 

و سوالی که همیشه تو کل این چند ماه باهامه اینه که "چته آخه تو دختر؟" 

ورژن کامل‌تر

یا رب نظر تو برنگردد 

جوری که هیچ جا از اصلی‌ترین چیزی که ذهنمو مشغول کرده نمی‌نویسم، خیلی جالبه. 

به خود بعدترهام توصیه می‌کنم اگر می‌خوای حال و روزت رو تا اینجا و تو 7 ماه اولی که تو رم بودی کامل‌تر بدونی اون سالنامه‌ی 93 ی خوشگل که رایحه بهت داده رو چک کن :) 

گرچه بعید و عجیبه حس‌های الانتو یادت بره. این نمودار سینوسی که روش سوار شدی و پیاده هم نمیشی انقدر پرزور هست که حداقل خاطره‌ش بمونه. اگر تکون محکم‌تری به زندگیت نده. 

Face yourself

یا رب نظر تو برنگردد 

قبلاها مرتب عکس پروفایلم رو عوض می‌کردم اما الان فکر کنم بیش از یک ساله که عوضش نکردم. واقعا عاشق این تصویر و مفهوم پشتشم. 

فیس یورسلف. با خودت رو به رو شو.

زیموفیلیا

یا رب نظر تو برنگردد 

چند وقت پیش با یکی از دوست‌های جان که کاملا با فکر و برنامه و علاقه تصمیم گرفتم بهش نزدیک‌تر بشم، بهم گفت شبیه زاموفیلیام! حالا چی هست این زاموفیلیا؟ 

آهنگ قلبم

یا رب نظر تو برنگردد

اونایی که نوشتم روزنگار بود؛ اینا حس‌هامه.

قشنگ‌ترین بخش مسیر چشمای منتظر موکب‌دارها بود برای پذیرایی از زوار امام حسین علیه‌السلام.

روزهای من بودن

یا رب نظر تو برنگردد...

از همه ی روزهای دختر بودن یاد گرفته ام که وقتی جلوی مردی با جسارت سینه سپر کرده ای و با او سر شاخ شده ای مهم نیست چقدر محکم و جدی به نظر بیایی؛ باز هم ته قلبت می لرزد؛ شاید دستانت هم. آرزو می کنی کاش بود کسی که جای تو مرد می بود! سینه سپر می کرد و بار بحث کردن با نامحرم را به دوش می کشید.

مهم نیست سر جلسات حجاب چقدر منطقی به نظر برسی باز هم دلت می خواهد کس دیگری به جای تو جواب کسانی را می داد که از وجود کاباره دفاع می کنند.

کس دیگری بود که با فلان مسئول بحث می کرد تا تو مجبور نباشی رفتارهای دور از شأن خودت را تحمل کنی و خانمانه از عقب همه چیز را تماشا کنی که روی روال است.

یا حتی در اتاق موقع باز کردن در رب و مربا بود تا مجبور نباشی زور بزنی.

در تاکسی کنارت نشسته بود تا مجبور نشوی پول را از لبه ی آن بگیری و به راننده بدهی.

محرم ها بود تا مجبور نشوی حسرت به دل فلان هئیت بمانی. بنشینی تَرک موتور و راحت تا هئیت ذکرت را بگویی.

پ.ن1: اینها همه بهانه است. اصل لتسکنوا الیهاست.

پ.ن2: شاید این خورده ریزها را که جمع کنی یک تکه از پازل سکون و آرامش را پر کنند.

پ.ن3: دلم می گیرد از این معادلاتی که ندانسته چنگ به روحم می اندازند.