یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

حضرت ماه

یا رب نظر تو برنگردد...

امروز، سه آذر یک صبح زیبای پاییزی بالاخره دیدمشان. 

وقتی که حدیث مژده ی دیدار را داد در سرویس بودم و برای کلاس ساعت 3 آیین می رفتم. وقتی خبر را داد باور نمی کردم. تا نیم ساعت خنده از لب هایم دور نمی شد. همین طور خندان سمت کلاس می رفتم طوری که اگر کسی رویم دقیق می شد با خود می گفت یقینا دیوانه ام. چند روز بعد آماده شدیم و بعد از نماز ظهر رفتیم سپاه الغدیر. باید پیش از اذان می رسیدیم اما طبق معمول دیر کردیم. نماز خوانده رفتیم. بچها ناهار هم خورده بودند. رفتیم داخل سلف سربازها. از دیدنمان خیلی تعجب کردند. 

روزهای من بودن

یا رب نظر تو برنگردد...

از همه ی روزهای دختر بودن یاد گرفته ام که وقتی جلوی مردی با جسارت سینه سپر کرده ای و با او سر شاخ شده ای مهم نیست چقدر محکم و جدی به نظر بیایی؛ باز هم ته قلبت می لرزد؛ شاید دستانت هم. آرزو می کنی کاش بود کسی که جای تو مرد می بود! سینه سپر می کرد و بار بحث کردن با نامحرم را به دوش می کشید.

مهم نیست سر جلسات حجاب چقدر منطقی به نظر برسی باز هم دلت می خواهد کس دیگری به جای تو جواب کسانی را می داد که از وجود کاباره دفاع می کنند.

کس دیگری بود که با فلان مسئول بحث می کرد تا تو مجبور نباشی رفتارهای دور از شأن خودت را تحمل کنی و خانمانه از عقب همه چیز را تماشا کنی که روی روال است.

یا حتی در اتاق موقع باز کردن در رب و مربا بود تا مجبور نباشی زور بزنی.

در تاکسی کنارت نشسته بود تا مجبور نشوی پول را از لبه ی آن بگیری و به راننده بدهی.

محرم ها بود تا مجبور نشوی حسرت به دل فلان هئیت بمانی. بنشینی تَرک موتور و راحت تا هئیت ذکرت را بگویی.

پ.ن1: اینها همه بهانه است. اصل لتسکنوا الیهاست.

پ.ن2: شاید این خورده ریزها را که جمع کنی یک تکه از پازل سکون و آرامش را پر کنند.

پ.ن3: دلم می گیرد از این معادلاتی که ندانسته چنگ به روحم می اندازند.