یا رب نظر تو برنگردد
آسمون صافه و آبی. اما میباره.
شده نقل این ماههای من.
و سوالی که همیشه تو کل این چند ماه باهامه اینه که "چته آخه تو دختر؟"
یا رب نظر تو برنگردد
آسمون صافه و آبی. اما میباره.
شده نقل این ماههای من.
و سوالی که همیشه تو کل این چند ماه باهامه اینه که "چته آخه تو دختر؟"
یا رب نظر تو برنگردد
جوری که هیچ جا از اصلیترین چیزی که ذهنمو مشغول کرده نمینویسم، خیلی جالبه.
به خود بعدترهام توصیه میکنم اگر میخوای حال و روزت رو تا اینجا و تو 7 ماه اولی که تو رم بودی کاملتر بدونی اون سالنامهی 93 ی خوشگل که رایحه بهت داده رو چک کن :)
گرچه بعید و عجیبه حسهای الانتو یادت بره. این نمودار سینوسی که روش سوار شدی و پیاده هم نمیشی انقدر پرزور هست که حداقل خاطرهش بمونه. اگر تکون محکمتری به زندگیت نده.
یا رب نظر تو برنگردد
از وقتی اومدم این طرف فهمیدم چقدر محتاج بودم اما خودمو دست بالا فرض میکردم.
یا رب نظر تو برنگردد
امشب که نمیدونم شب چندم قرنطینه بود بعد شام مفصل سال نو رفتیم تو بالکن و به صدای سکوت گوش کردیم.
این حجم از سکوت واسه رم سه میلیونی عجیبه. خیلی خیلی عجیبه.
صداهایی که همیشه بودن اما نشنیده بودمشون هم سر و کلهشون پیدا شد.
یا رب نظر تو برنگردد
خداروشکر که الان زندهام سالمم نشستم تو کتابخانه میتونم درس بخونم و غر بزنم که چقدر این ریاضی مزخرفه و اخه استاد چه جزوهای داده و من تو طول ترم چه غلطی داشتم میکردم.
خداروشکر که همهی اینا هست و این نفسه هنوز میاد و میره و حال همه تو ایران خوبه گرچه اوضاع آشغاله.
خدایا مرسی که زندهایم🤦🏻♀️
یا رب نظر تو برنگردد
شنبه صبح پیام دادم رو گروه سه تاییمون که این چیزایی که واسه صبحانه خریدم سیرم نمیکنه. بحث نون شد و خوردنی. سه تایی که آنلاین شدیم تماس سه نفره گرفتیم واسه اولین بار. حرف زدیم، حرف زدیم و بازم حرف زدیم. وسطاش میگفت اینجا اینترنت ضعیفه. ملت تو خیابونن اما فکر نمیکردم جدی باشه.
بازم حرف زدیم.
یا رب نظر تو برنگردد
الان توی رم دقیقا یک ماه و چهار روزه ام. مثل یه فسقلی که داره راه میره و با تحیر به دنیای دورش نگاه میکنه. به فرهنگ و عادت مردم. به اتمسفر اینجا.
این یک ماه چه طور بوده؟ نمیدونم!
بگم گیج؟ بگم دنبال کشف؟ بگم سر در گریبان و مشغول خود؟ یا همش با هم؟
یا رب نظر تو برنگردد
این چند وقته متوجه یه گپ گنده تو خودم شدم.
وقتی منتظرم کاری انجام بشه و خبرش برسه! همهی کار و زندگیم رو تعطیل میکنم به یه دلیل مسخره: چون حسش نیست!
یا رب نظر تو برنگردد
تولد امسالم به خودم یه کتاب هدیه دادم. "من سر قولم هستم"
لطفا سر قولهات بمون.
پای آروزهات وایسا. براشون زحمت بکش. سختیهاشو قبول کن. کوتاه نیا. اگر ترسیدی هم پا پس نکش. اگر نمیتونی جلو بری حداقل عقب نرو. یک کم صبر کن. نفس بکش. شجاعتتو جمع کن و دوباره شروع کن.
فقط بدون نباید از رو بری. هر چقدر هم سخت باشه تو باید سختتر باشی.
اگر دردت میاد به خاطر اینه که داری رشد میکنی.
اگر واسه تو پیش اومده به خاطر اینه که توانایی حلش رو داری. اگر نداشتی قطعا تو زندگیت نبود.
"پشتم به خاطر بالهام که دارن درمیان درد میکنه. اما من میدونم که آخرش پرواز خیلی خوبی میشه"
یادت بمونه: "تو میتونی از پس همش بربیای"
یا رب نظر تو برنگردد
امروز از اون روزا بود. دوشنبه رفتم شرکت و گفتن مدارکم ناقصه. مدرک مالی ازم میخواستن که تو چک لیست نبود. برگشتم خونه. بدحال هم برگشتم. تو مترو یه خانم مسنی رو دیدم که خیلی سخت راه میرفت فجیع سینهش خس خس میکرد اما دستمال آشپزخونه آورده بود بفروشه. تا چند ساعت داشتم دیوونه میشدم. نمیدونستم باید به کی لعنت بفرستم. به مترو؟ به مریضی؟ به بدبختی و نداری؟ به این جامعه که معلوم نیست داره چه شکلی میشه؟ باعث و بانیهاش؟