یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۹ مطلب با موضوع «خدایی» ثبت شده است

تو خدایی

یا رب نظر تو برنگردد

یه وقتایی هست که کلی زور می‌زنی و جون می‌کنی کلی خودتو خفه می‌کنی و به در و دیوار می‌زنی اما تهش از توان تو خارج میشه دیگه کاری از دستت برنمیاد و فقط می‌تونی منتظر نتیجه بمونی.

زنبور کوچولو

یا رب نظر تو برنگردد...

شب های نیمه شعبان یاد شبی می افتم که در چنین زمانی کربلا بودم.

حتی یادم هست که چه لباسی پوشیده بودم. تی شرت سبز رنگ دوست داشتنی ام تنم بود. هنوز هم که آن لباس را میبینم یاد نیمه شعبان کربلا می افتم. و یاد کاروان های پیاده ای که به عشق آقا از سرتاسر عراق به سمت حریم آقا میرفتند برایم زنده میشود.

دریافت های سخت این روزها

یا رب نظر تو برنگردد...

امسال برای من با یاد گرفتن شروع شد. یاد گرفتن از راه سختش. 

قبلا خدا نشانم داده بود که وقتی به چیزی خیلی مطمئنم چنان همه چیز را زیر و زبر میکند و عکس تصور من جلو میبرد که انگشت به دهان بمانم. همان قبلاها که این اتفاق سر برگه های دست نویس تحقیق دینی که به رایحه دادم و سر دست انداختن فائزه افتاده بود، به چشم خرد شدن همه چیز را دیدم و به خودم گفتم هیچ وقت از هیچ چیز مخصوصا درمورد خودت کاملا مطمئن نباش. اما یادم رفت. و مثل قضیه ی دزدیده شدن کفش هایم دم مسجد؛ در اولین سستی و نسیانم خداوند محکم گوشم را پیچاند تا دیگر یادم نرود. 

مسئول راهیان!

یا رب نظر تو برنگردد...

مسئول راهیان نور یعنی:

یعنی ناهار روز اول رو یک ربع به چهار عصر خوردن

چند بار ساعت 4و 5 صبح از اردوگاه باهات تماس بگیرن برای پرسیدن آمار

شامتو به بچهایی که شام ندارن بدی

موقع رسیدن به اردوگاه کل محوطه رو چند بار بگردی تا بچهات رو جمع کنی خوابگاه رو تحویلشون بدی

خاک نور3

یا رب نظر تو برنگردد...

#هفتم#معراج الشهدا

روایت معراج پارسال، روایت شیرینی بود. کاروانی از طلبه های خارجی قبل از ما آنجا بودند و بعضی مداحی ها را برایشان ترجمه میکردند. حال خوبی بود. بچها بعدا عکسی از دست مصنوعی عمو داخل معراج برایم فرستادند.😊

خاک نور 2

یا رب نظر تو برنگردد...

#چهارم #دهلاویه

حقیقتش به دهلاویه حس خیلی ویژه ای ندارم. به یک دلیل دوستش دارم. نمایشگاه کتاب با پنجاه درصد تخفیف!

دو کتاب گرفتم و یک پیکسل عمو.

یک چای هم از دست حاج آقا اردکانی گرفتیم و با ندا و حدیث سه نفری خوردیم. چقدر هم چسبید. چای دارچین بود. به قول خودشان چای شهادت. یکی بخوری رزمنده. دو تا بخوری اسیر. سه تا مفقود الاثر.....

الی آخر!

خاکِ نور 1

یا رب نظر تو برنگردد...

.

#اول#هویزه

مادر سه شهید از خانواده خالقی پور(داوود، رسول، علیرضا) در روز شهادت فرزند ارشدشان در هویزه برایمان صحبت کردند. مادری که جواب دلسوزی های اطرافیان را بابت اینکه فرزندانشان شهید شدند و همسرشان در لبنان و کردستان میجنگیدند اینطور دادند: ناراحتم اما نه برای چیزی که شما فکر میکنید. ناراحتم از اینکه کم پسر دارم که فدای اسلام و امام کنم.

جا پای مولا

یا رب نظر تو برنگردد...

شروع کردم به نوشتن آن هم وقتی که چیزی در ذهنم نیست! حال و هوای اربعین است و همه حلالیت می طلبند و بعدش هم خداحافظی و راهی کربلا می شوند. کربلا خواستنی است. هر چه باشی دوست داری راهی شوی. ربطی به سن و سال و توان جسمی و معرفت و اینکه چند بار رفته ای ندارد. تنها جایی که سختی کشیدن را دوست داشتم در سفر کربلا بود. اینکه در راه زیارت امام اذیت می شدم برایم شیرین بود.

دلگیرترین غروب عالم

یا رب نظر تو برنگردد...

گریه کن! چشم به تتمه ی خورشید بدوز و همچنان گریه کن!

چه غروب دلگیری!

دلگیر باد از این پس تمام غروب های عالم!

تو هم چشم هایت را ببند خورشید که پس از حسین در دنیا چیزی برای دیدن وجود ندارد. دنیایی که حضور حسین را در خود برنمیتابد، دیدنی نیست.

آفتاب در حجاب

سید مهدی شجاعی