یا رب نظر تو برنگردد
یه وقتایی هست که کلی زور میزنی و جون میکنی کلی خودتو خفه میکنی و به در و دیوار میزنی اما تهش از توان تو خارج میشه دیگه کاری از دستت برنمیاد و فقط میتونی منتظر نتیجه بمونی.
تو یه حس انتظار تلخ، سخت و دوست نداشتنی گیر میفتی و فقط تو دلت التماس میکنی تو درستش کن. تو خدایی. تو زورت میرسه خلاف من که کوچیک و ضعیفم. تو میتونی تو یه ثانیه اوضاعو زیر و رو کنی.
تو خدایی.
بعدش چی میشه؟ یهو یه جور غیرعادی درست میشه. اتفاقا این وقتا زود میفهمی چه طوری و از کجا درست شد. آخه فقط یه راه ممکن بود واسه حل شدن ماجرا...
امروز وقتی تو صفحه سفارت یه دونه نوبت خالی اونم واسه همین امروز دیدم اینو با تمام قلبم حس کردم که بغلم کردی و داری رو دستهات از یه راه پر آتیش منو میگذرونی. وقتی زورم به دنیا نمیرسه تو میای و به جای من کارها رو میکنی و میگی نترس من هستم من به جات درستش میکنم.
امروز صبح داشتم از استرس میمردم دو روز بود که داشتم از استرس میمردم اما الان نشستم تو حیاط امامزاده صالح با یه دل خیلی آروم دارم از ذوقم گوله گوله اشک میریزم و کیف میکنم از اینکه حواست بهم هست. از اینکه مواظبمی. از اینکه کنار گوشم میگی نترس من هستم حتی اگر نشنوم صداتو.
مرسی جدا خیلی خیلی مرسی واسه اینکه خدای منی و انقدر مهربونی
دوست دارم.
- ۹۸/۰۳/۲۹