یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

سینی‌های چای

یا رب نظر تو برنگردد 

دیشب بعد از چای دادن به کل مسجد، نشسته بودم کنار دیوار. داشتم سقف گنبدی مسجد رو تماشا می‌کردم و تو حال خودم بودم. 

یه مرتبه صدای خودم تو مغزم پیچید که خطاب به خودم می‌گفت: فهمیدم چرا تو دهه فقط امشب اومدی مسجد! حتما امشب کسی نبوده چای بده! شاید هم بوده و امام حسین دلش می‌خواسته تو چای بدی🤷🏻‍♀️

پ. ن: یک ربع از نماز نگذشته بود که سینی حلوا اومد زنونه بعد هم سینی‌های چای. ما هم که دم در و دم دست!  اما خوش گذشت

تو!

یا رب نظر تو برنگردد ... 

_نوشین جان میوه می‌خوری بیارم؟

+نه بابایی. ممنون.

_هندونه چی؟

+هندونه؟ هندونه خوبه!

_پس الان میارم.

کی رو پیدا کنم جز تو که انقد براش عزیز باشم؟ 

کی جز تو پشت اسمم هر بار که میخواد صدام بزنه جان میذاره؟ 

جز تو اصن کی رو دارم بابایی؟

پ. ن: چرا بعضی حرفا رو هیچ وقت به زبون نمیاریم؟

چرا ترسو می‌شیم؟