یا رب نظر تو برنگردد
اونایی که نوشتم روزنگار بود؛ اینا حسهامه.
قشنگترین بخش مسیر چشمای منتظر موکبدارها بود برای پذیرایی از زوار امام حسین علیهالسلام.
کاملا حس میکردم این علاقه به خدمت رو؛ اینکه با چشماشون تکتک زایرهای در رفتآمد رو دنبال میکردن تا ببینن کدومشون میان طرف موکبشون یا از سینی تو دستشون پذیرایی برمیدارن. دیگه اونایی که وسط جاده جلوی ماشین و اتوبوسها رو میگرفتن حرفی واسه گفتن نمیذاشتن.
و چقدر این شوق رو قشنگ به بچههاشون منتقل کرده بودن. فسقلیهای کوچولوشون هم دنبال پذیرایی بودن.
این شوق به خدمت خودش به تنهایی یه مدینه فاضلهی تمام عیار میسازه. اگر در تمام شوؤن مسیولیتهایی که داریم نصف این شوق به خدمت وجود داشت همه چیز تو این جامعه عالی بود...
.
تو این مسیر قشنگترین واژهای که خطاب به خودم میشنیدم زایر بود.
صدای حلبیکم و حلبی زوار عراقیها بسیار برام دلنشین بود.
آدمهایی که به ذهنم میرسیدن برام عجیب بودن. کسایی که حتی سالها بود که به ذهنم نیومده بودن رو به یاد می آوردم. حالا چه طوری؟ یه نفر رو میدیدم که فکر میکردم شبیه اون آشنای منه اما دقیق که میشدم میدیدم نه! شبیه نیست! در مجموع با دیدن کسی که شبیه طرف نبود یادش میافتادم.
یه نکته عجیب شهید معزغلامی بود. من تا حالا با این شهید سر و کاری نداشتم ازشون هیچی جز اسمشون نمیدونم اما انگار این شهید با من کار دارن. بیش از بیست بار همین طوری یادشون افتادم.
.
بهم ثابت شد بابالحوایج مال منم هست. دوبار ازشون چیزی خواستم و هر دو بار به طور عجیبی حاجتم رو دادن. هر دو بار کربلا میخواستم. یکی امسال که ناامیدم کردن و معتقدم خود آقا امیدوارم کردن. یکی هم هفت سال پیش...
.
یه اتفاق خوب که از دیدنش خوشحال شدم دیدن جوانهای عراقی توی پیادهروی ها و بین خادمهای موکبها بود. با اینکه انگار چیز زیادی از فرهنگشون نمونده(از روی مدل مو و لباسهاشون میگم) اما هنوز هم از نقاط دور مثل بصره پای پیاده میان دیدن آقا.
چقد متاثر شدم از دیدن جماعت سیگاری و قلیونی عراق. واقعا باید فکری به حال این افتضاح بکنن تا جامعشون یک کم سر پا بمونه. حیفه به خدا.
امام حسین بزرگترین به هم زنندهی معادلات عالمه. چه طوری؟ همه توی دنیا دنبال راحتین اما به امام که میرسه سختی کشیدن شیرین میشه اصلا آدم با جون و دل میره برای تحمل بالا پایینها. تو اربعین با پیادهروی، توی سفر قبلی با تحمل تشنگی. رمز موفقیت هم غر نزدنه. والسلام.
یادمه یه شب از بس راه رفتم نمیتونستم رو پهلو بخوابم چون به شدت پام درد میگرفت. حتی تحمل وزن خودمم نداشت! اما حالم خوب بود.
.
یکی از دلتنگکنندهترین چیزهای عالم اینه که ساعتی رو که به وقت کربلاست دوباره تنظیم کنی...
- ۹۶/۱۱/۱۱