یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

کنار قدم‌های جابر_دوم(در مسیر حرم حضرت امیر)

یا رب نظر تو برنگردد

اول که سوار اتوبوس شدیم آقای کاشی برگه شعرها رو ازم خواستن. سر قضیه ثبت‌نام دلم باهاشون صاف نبود.(قضیه ثبت‌نام و ما ادراک قضیه ثبت‌نام! زنگ اول به خانم کارگران. پا در هوا موندن. شانسی به یه بنده خدای تو آب‌نمک مونده گفتن. شماره آقای نمونه رو گرفتن. زنگیدن. شماره آقای جعفری رو گرفتن. زنگیدن. حرف‌های مثبت شنیدن. بعد دو روز کنسل شدن حرف مثبت‌ها و ناامیدی محض. نماز حضرت ابوالفضل خوندن و دو دقیقه بعد درست شدن کار. یزد رفتن و شماره آقای کاشی رو گرفتن و زنگیدن و فرداش از یه صبح تا ظهر سی و دو بار به آقای کاشی و جعفری و نمونه زنگیدن و سقط شدن😶) حس می‌کردم نسبت بهم مثبت نیستن واسه همین گیر میدن. از قبل بند اول سرود پایانی هیبت انصار رو داده بودن بهم و قرار شده بود در عوض هزینه‌ی عکس خودم و مامان، شعر رو چاپ کنم. چند بار شعرو تمرین کردیم. حاج آقا هم یه شروعی داشتن و صحبت کردن برامون. سعیم در خوابیدن بود که واسه من توی اسکانیا کار خیلی سختیه. صبح رسیدیم عاصی‌زاده. هر طرفش خاطرات راهیان بود. چرخیدیم و چرخیدیم. با همسفرها بیشتر آشنا شدیم. همشون خوب و دوست داشتنین.

من که قصد داشتم به محض رسیدن تخت بخوابم. کوله رو گذاشتم تو یکی از اتاق‌ها کنار دو تا بالشت چند دقیقه بعد مامان بالشت‌ها رو جابه‌جا کردن دیدم زیرش یک مارمولک گنده پرس شده! کاملا قیافه‌م پوکر فیس بود!

خودمو زدم به بیخیالی و دست به کوله نزدم و تلپ!!! خوابیدم. بعد هم رفتیم برای جلسه توجیهی توی نمازخانه پرخاطره و دوست‌داشتنی عاصی‌زاده. جلسه به نماز وصل شد. تا حالا تو فضای اون طوری نبودم!

توی اردوگاه حدود بیست تا خانم بودیم و هشت تا اتوبوس مرد!!!

آقای کاشی حرص میخورد: «واسه تلفن زدن بیرون نیایید. واسه دور زدن بیرون نیایید. آقا واسه کار غیرضروری بیرون نیایید😡»

می‌خواستیم بیرون هم بریم معذب بودیم. اصلا نمی‌شد! خلاصه که حبس بودیم تو اتاق!

به خاطر همین هشت تا اتوبوس پسر آقای کاشی ترجیح داد ادامه جلسه توجیهی تو محل اسکان ما باشه(کمپانی غیرت!)

بعد از جلسه هم حدود دو کیلومتر پیاده‌روی تمرینی داشتیم تا سر خیابون که یک لیوان آب خوردیم و برگشتیم. تو راه پشت سر حاج آقاهای اتوبوس‌ها راه می‌رفتیم. یکیشون که واقعا نفسش ماشالا داشت، کل مسیر رو برامون خوند و ما هم استفاده کردیم. تا نیمه شب خوابیدیم و ساعت یک با داد آقای کاشی که رفتیم جا نمونید از خواب پریدیم.

سوار اتوبوس شدیم و چند ساعتی روندیم تا رسیدیم به چذابه. توی مسیر شعر همخوانی رو در نهایت هماهنگی خوندیم و بسیار خندیدیم. چند تا ایست رو رد کردیم و مهر خروج از کشور تو پاسپورتمون خورد. افسرها و پلیس‌های خودمون بسیار گوگول و نانا بودن. حتی التماس دعا می‌گفتن و خیلی محترمانه رفتار میکردن. حدود اذان صبح بود که سمت خروجی عراق راه افتادیم. تفاوت کاملا محسوس بود از نوع برخورد افسرها گرفته تا در و دیوار. تو ایران سعی می‌کردن خانم‌ها محفوظ باشن و زود کارمون رو راه می‌نداختن. اما تو‌ عراق شرایط فرق می‌کرد. تو صف مهر ورود به عراق بودیم. نزدیک افسر عراقی که شدیم آقای کاشی اومدن ایستادن یک متر جلوتر از ما و چنان خصمانه به افسر نگاه می‌کردن که آدم خنده‌ش میگرفت. داش غیرتی هستن واسه خودشون!

تو مسیر سعی آقایون کاروانمون واسه عربی حرف زدن عالی بود. سر همه چیز یه ال یا لا میذاشتن و خلاص😂

از مرز رد شدیم و با فلاکت محض کف زمین نماز خوندیم اونم جلوی دستشویی‌هایی که آب نداشت با بوی...

بالاخره از مرز رد شدیم رفتیم کنار دو تا چادر بشینیم که داد چند تا نظامی عراقی دراومد. و باز هم آقای کاشی وساطت کردن و گذاشتن ما کنار چادرها بشینیم. آقایون هم رفتن چای و یه نون خشک عجیب برامون گرفتن. نشسته بودیم که بچه‌های دانشگاه خودمون همراه حاج آقا امامی شروع کردن زباله های زمین رو جمع کردن اونجا بود که حس غرور و افتخارم گوله شد! چون مرز عراق به طرز وحشتناکی کثیف بود و یه نظافت اساسی احتیاج داشت.

  • آفتابی

نظرات  (۱)

خاطره نویسی و انتقال تجربیات به دیگران کار خیلی خوبیه. منم خیلی دوست دارم بنویسم.

https://sorooshnews.com/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی