کنار قدمهای جابر_یکم
- دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ
- ۰ نظر
خیلی وقته رفتم و برگشتم. خیلی از خاطراتو همون روزا نوشتم، یعنی بعد از پیادهروی. اما قسمت شد الان منتشرش کنم. اینجا هم بعد مدتها با بهترین خاطرات دنیا گردگیری کنم...
.
یا رب نظر تو برنگردد
سهشنبه نه آبان نود شش
غروب امروز عجیب زیبا بود. عجیب. آسمون برای بدرقمون سنگ تمام گذاشت. الان نیم ساعتی از اذان گذشته و تاریک شده. تو ذهنم دارم یه مسیر خاکی رو تصور میکنم و میخونم قدم قدم با یه علم ایشالا اربعین میریم سمت حرم...
آقا دارم میام.
تو عین ناباوری بعد هفت سال دارم میام. باز هم برادرتون برا من نالایق وساطت کردن و کارم جور شد.
دارم میام که بخریم. هر چیزی که شما صاحبش باشی بیعیب میشه. معیوب هم باشه درست میشه. کثیف باشه پاک میشه.
انقدر بزرگی که حتی منم میتونی درست کنی.
بالاخره تو آقای همهی مایی 😊
دارم میام...
(بعد از نه شنیدن از مسئول ثبتنام یعنی آقای جعفری دو رکعت نماز حضرت ابوالفضل خوندم و دوباره گوشیم زنگ خورد. گفتن که درست شده. میتونم راهی بشم...)
- ۹۶/۱۰/۲۵