یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

مدرسه عشقی که عاشقش شدم.

یا رب نظر تو برنگردد...

عاشق بسیجم چون به من یه دنیای تازه داد. آدم های تازه داد. آدم هایی که باعث شدن بفهمم آدم نیستم. بفهمم دنیام، ارزش هام غلطه. بفهمم غلطه و برگردم. برگردم سمت خوب شدن، ارزش واقعی داشتن. شاید هنوز این ارزش های واقعی رو ندارم. انقدر تو قلبم جا نیفتادن که براشون بمیرم اما همین که فهمیدم صحیح و غلط چیه برام اندازه دنیا می ارزه. بسیجو دوست دارم چون بین آدم هاش فهمیدم آقا و بزرگتر یعنی چی. بین همین بچها قسمت شد برم زیارتشون کنم. با همین بچها پاسداشت شهدا گرفتیم؛ راهیان نور بردیم؛ جهادی رفتیم مشهد رفتیم احیای نیمه شعبان و شب قدر گرفتیم عزاداری اربعین رفتیم. 

ماها تو بغل هم خیلی گریه کردیم. کنار هم خیلی خندیدیم. با هم زندگی کردیم دنیامونو ساختیم. به زندگیمون سر و شکل دادیم.

سر و شکل زندگی الان من واسه خیلی ها دوست داشتنی نیست. بعضی وقتها واسه خودم هم سخته. اما دعا دعا میکنم لایقش باشم و خدا ازم نگیرتش. که اگر نداشته باشمش خودِ خودِ خسر الدنیا و الاخره میشم.

به هر کدوم از این آدمها که نگاه میکنم یه دنیا خوبی میبینم. نمیدونم به خاطر کدوم کار خوبم بوده یا دعای چه کسی در حقم مستجاب شده که کنار این آدم ها زندگی کردم. فقط میدونم خدا خیلی بیش از لیاقتم بهم داده.

(راه برگشت از اردو جهادی. 13 مرداد 96)

  • آفتابی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی