یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

خورده شادی

یا رب نظر تو برنگردد...

از اوایل ترم یخچال اتاقمان خراب بود روز به روز هم بدتر شد. روزهای اول که هر چهار نفرمان فراموش می کردیم داستان را به مدیریت خوابگاه بگوییم. برای حضوری زدن می رفتیم پایین و برمی گشتیم اتاق که به هم می گفتیم ای وااااای یادمان رفت بگوییم بیایند یخچال را درست کنند. کسی هم عمرا حالش زا نداشت که دوباره سه طبقه را پایین و بالا برود برای گفتن چنین چیزی. پس موکول می شد به فردا شب. و فردایش هم آش همین آش بود و کاسه همین کاسه. شاید عجیب باشد اما حدود دو هفته _شاید هم بیشتر_ همین اوضاع را داشتیم. بالاخره یک شب بعد از اینکه کلی به هم سفارش کردیم که یادتان نرود وقتی پایین رفتیم موضوع را بگوییم موفق شدیم! چند روز صبر کردیم اما خبری از آقایان تاسیساتی نشد که نشد. باز گفتیم و باز نیامدند. کار هر شبمان شده بود تذکر دادن به مدیریت که بابا, جان مادرتان بگویید بیایند این یخچال لامصب را درست کنند کل غذاهایمان به فنا رفت! و آن بندگان خدا هم می گفتند ما هر روز می گوییم گوششان بدهکار نیست. دیگر شرممان می شد حرفی به مدیریت بزنیم! آخرین بار هم گفتند که سر همین قضیه دعوای درست حسابی با مدییت مرکزی کرده اند! تا یک روز که سید نازنین ما دید یخ کوکوسبزی که در یخدان گذاشته بود وا رفته! سیدها را که می شناسید دیر عصبی می شند اما وقتی داغ میکنند دیگر کسی جلودارشان نیست! رفت مدیریت مرکزی. او هم گفتگویی نه چندان آرام داشت با بزرگواران! در نهایت خجالت خوردنی ها را در یخچال همسایه ها می گذاشتیم که خراب نشوند.

خلاصه پس از کلی جنگ و جدال یک روز آقایان محترم تاسیساتی آمدند و دو ساعتی با یخچال ما ور رفتند و گازش کردند. به نظر می رسید که درست شده باشد! بعد از یکی دو روز دیدیم که خوب کار می کند.

امروز سید در یخچال را باز کرد که خوراکی دربیاورد که چند دقیقه ای طول کشد و در باز ماند. گفتم سید ما در را ببند که یخ زدم ! یک لحظه خوشحال نگاهم کرد و گفت آخ جون یخچالمون سرد می کنه!

دیدم انگار خوشحال شدن برای بی اهمیت ترین چیزها واقعا بی اهمیت نیست. همین خورده شادی هاست که برآیند زندگی هامان را شاد می کند. می شود برای مزخرف ترین موضوعات هم شاد شد. اصلا هنر همین است؛ وگرنه برای چیزهای دانه درشت همه خوشحال می شوند.

  • آفتابی

نظرات  (۱)

آبجی جانم فوق العاده بود. واقعا بهم چسبید. مثل همه ی متن هات... خیلی شیرین بود. خصوصا آخرش. انقدر خوب بود، که خاطره ت را برام تجربه کنه و ثبت و ضبط در ذهنم. چقدر لبخند های خدا را دیر در میابیم...
پاسخ:
تو فقط از من تعریف کن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی