روزهای من بودن
- دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۶ ب.ظ
- ۱ نظر
یا رب نظر تو برنگردد...
از همه ی روزهای دختر بودن یاد گرفته ام که وقتی جلوی مردی با جسارت سینه سپر کرده ای و با او سر شاخ شده ای مهم نیست چقدر محکم و جدی به نظر بیایی؛ باز هم ته قلبت می لرزد؛ شاید دستانت هم. آرزو می کنی کاش بود کسی که جای تو مرد می بود! سینه سپر می کرد و بار بحث کردن با نامحرم را به دوش می کشید.
مهم نیست سر جلسات حجاب چقدر منطقی به نظر برسی باز هم دلت می خواهد کس دیگری به جای تو جواب کسانی را می داد که از وجود کاباره دفاع می کنند.
کس دیگری بود که با فلان مسئول بحث می کرد تا تو مجبور نباشی رفتارهای دور از شأن خودت را تحمل کنی و خانمانه از عقب همه چیز را تماشا کنی که روی روال است.
یا حتی در اتاق موقع باز کردن در رب و مربا بود تا مجبور نباشی زور بزنی.
در تاکسی کنارت نشسته بود تا مجبور نشوی پول را از لبه ی آن بگیری و به راننده بدهی.
محرم ها بود تا مجبور نشوی حسرت به دل فلان هئیت بمانی. بنشینی تَرک موتور و راحت تا هئیت ذکرت را بگویی.
پ.ن1: اینها همه بهانه است. اصل لتسکنوا الیهاست.
پ.ن2: شاید این خورده ریزها را که جمع کنی یک تکه از پازل سکون و آرامش را پر کنند.
پ.ن3: دلم می گیرد از این معادلاتی که ندانسته چنگ به روحم می اندازند.
- ۹۵/۰۹/۰۸