یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

روزهای من بودن

یا رب نظر تو برنگردد...

از همه ی روزهای دختر بودن یاد گرفته ام که وقتی جلوی مردی با جسارت سینه سپر کرده ای و با او سر شاخ شده ای مهم نیست چقدر محکم و جدی به نظر بیایی؛ باز هم ته قلبت می لرزد؛ شاید دستانت هم. آرزو می کنی کاش بود کسی که جای تو مرد می بود! سینه سپر می کرد و بار بحث کردن با نامحرم را به دوش می کشید.

مهم نیست سر جلسات حجاب چقدر منطقی به نظر برسی باز هم دلت می خواهد کس دیگری به جای تو جواب کسانی را می داد که از وجود کاباره دفاع می کنند.

کس دیگری بود که با فلان مسئول بحث می کرد تا تو مجبور نباشی رفتارهای دور از شأن خودت را تحمل کنی و خانمانه از عقب همه چیز را تماشا کنی که روی روال است.

یا حتی در اتاق موقع باز کردن در رب و مربا بود تا مجبور نباشی زور بزنی.

در تاکسی کنارت نشسته بود تا مجبور نشوی پول را از لبه ی آن بگیری و به راننده بدهی.

محرم ها بود تا مجبور نشوی حسرت به دل فلان هئیت بمانی. بنشینی تَرک موتور و راحت تا هئیت ذکرت را بگویی.

پ.ن1: اینها همه بهانه است. اصل لتسکنوا الیهاست.

پ.ن2: شاید این خورده ریزها را که جمع کنی یک تکه از پازل سکون و آرامش را پر کنند.

پ.ن3: دلم می گیرد از این معادلاتی که ندانسته چنگ به روحم می اندازند.

  • آفتابی

نظرات  (۱)

راستی، تو آخرش ترک موتور بشین نیستی... به نظر من!
پاسخ:
نمی دونم! کیش امتحان کردم خوش گذشت!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی