یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

دریافت های سخت این روزها

یا رب نظر تو برنگردد...

امسال برای من با یاد گرفتن شروع شد. یاد گرفتن از راه سختش. 

قبلا خدا نشانم داده بود که وقتی به چیزی خیلی مطمئنم چنان همه چیز را زیر و زبر میکند و عکس تصور من جلو میبرد که انگشت به دهان بمانم. همان قبلاها که این اتفاق سر برگه های دست نویس تحقیق دینی که به رایحه دادم و سر دست انداختن فائزه افتاده بود، به چشم خرد شدن همه چیز را دیدم و به خودم گفتم هیچ وقت از هیچ چیز مخصوصا درمورد خودت کاملا مطمئن نباش. اما یادم رفت. و مثل قضیه ی دزدیده شدن کفش هایم دم مسجد؛ در اولین سستی و نسیانم خداوند محکم گوشم را پیچاند تا دیگر یادم نرود. 

همیشه فکر میکردم که میتوانم با صحبت کردن با دیگران قانعشان کنم و مسیر حرکت را عوض کنم. این باور چنان در من قوت گرفته بود که جز خودِ خدا کسی از پس شکستنش برنمی آمد اما خدا به وسیله امید شکستش! وقتی که هر چه با او حرف میزدم و نمیتوانستم به راه بیاورمش که مسیر بدی را برای تلافی گذشته ها انتخاب کرده_مسیری که از من میگذرد_به وضوح میدیدم خدا با لبخند به من میگوید بنده ام! اگر من دل دیگران را با تو نرم نکنم آب از آب تکان نمیخورد. حالا تو برو و منطقی ترین یا زیباترین حرف دنیا را بیاور!

غافل بودم که دل دنیا دست خداست. حرف هایم در رو داشت چون خدا حرفم را جلو می برد و قلب خلق را با من نرم می کرد.

دومین درسم از اولی سخت تر و دردناک تر بود. طوری که از ناراحتی سه روز غذا نخوردم و دو روز اشک چشمم خشک نشد!(البته همیشه اوضاع سخت تری ممکن است وجود داشته باشد)

و این درس شکسته شدن این باور بود که زندگی من و سرنوشتم دست خودم است. همین مهملاتی که این روانشناسان غربی میگویند! دیدم که چه طور سر یکی از مهم ترین مسائل زندگی ام یا شاید مهم ترین انتخاب عمرم هیچ اختیاری ندارم! و هر چه دست و پا میزنم آب از آب تکان نمیخورد.

دیدم که به خواست او حرف هایم شنیده می شود.

و خوشحالم که بعد از یادگیری، اوضاع را برایم درست کرد. خوشحالم که مرا لایق فهمیدن می داند. اما ای کاش بادرک تر بودم تا مجبور نمی شد گوشم را بپیچاند.

الان از اعماق قلبم می گویم که ممنونم خدا. هر بار که اوضاع برایم سخت شده، بابت بی درکی خودم بوده. اشارات خدا را ندیدم؛ برای فهماندن به من مجبور شد تندتر بگوید.😊

  • آفتابی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی