یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است...

یا رب نظر تو برنگردد

اینجا شاید دفترخاطرات مجازی باشد. جایی که افراد زیادی به خواندنش دعوت نشده اند. کل داستان این است: من و سوژه هایم. من و زندگی ام. من و راهی که میروم تا برسم به جایی که باید...
من در مسیرم به سوی او...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

پلاسکو

یا رب نظر تو برنگردد...

در قطار نشسته ام راحت و بی دغدغه. به سفری که شروع کرده ام فکر میکنم. کِی برویم تفریح؟ کِی خرید؟ کِی دریا؟

آنلاین می شوم ببینم چه خبر است. خبرهای خوبی نیست. ساختمانی آتش گرفته. اسمش پلاسکوست. نمیدانم چقدر بزرگ است و اوضاع از چه قرار است اما خیلی نمی ترسم. حتما آتش جزئی ست و به زودی مهار می شود. کمی جلوتر می روم. روی کانال خبرم فیلمی بارگذاری شده که زیر آن نوشته. تصاویر زنده از فروریختن ساختمان پلاسکو. بی معطلی ویدئو را دانلود می کنم. با وحشت تمام به تصاویر چشم می دوزم. ساختمان 15 طبقه ای که فرو می ریزد.

می ترسم...

می خوانم 50 آتشنشان که مردم را از ساختمان خارج کرده اند؛ زیر آوار گرفتار شده اند.

بیشتر می ترسم...

50 نفر. حداقل 100 خانواده.

خدایا خودت رحم کن.

به هتل می رسیم. سریع می روم سراغ تلویزیون. شبکه خبر را نمی گیرد. به جای آن شبکه تهران را می گیرم. زیرنویس خبری از کشته ها نمی دهد.

دلم بیشتر شور می زند. 

برمی گردم سراغ تلگرام. در خبرها می خوانم که آتشنشان ها زمان زیادی را صرف بیرون کردن مردمی کرده اند که در طبقه اول مشغول گرفتن فیلم و عکس بودند و مغازه دارهایی که دنبال بیرون آوردن چک و پول از گاوصندوق بودند.

دردناک بود

بسیار دردناک بود

اگر مردممان با درک تر از این بودند شاید چند نفر الان کنار خانوادشان شب را می گذراندند.

علی رغم تاکید فراوان سازمان آتشنشانی در تصاویر باز هم مردم ازدحام کرده اند. برای چه نمی دانم؟ هنوز هم عده ای مشغول سلفی گرفتن اند. باز هم درک نمی کنم چرا؟

در زیرنویس ها زده اند که سازمان نمی دانم چی چند بار به هیئت مدیره ی ساختمان اخطار مبنی بر ناامن بودن سازه داده است.

از خودم می پرسم چرا بیشتر پیگیری نکردند. چرا هییت مدیره گوششان بدهکار نبوده. اصلا چرا کل آن پاساژ پلمب نشده و هزار چرای دیگر.

در راه که پیام آقا را می خوانم دیگر طاقت نمی آورم. وسط خیابان اشک هایم سرازیر می شود.

نمی دانم چه طور می شود که شخصی انتخاب می کند آتشنشان شود. چه طور شخصی انتخاب می کند با یک آتشنشان زندگی کند. فقط می دانم روح بزرگی می خواهد که من اصلا ندارم.

دیدن تصاویر مردانی که برای نبودن رفقایشان اشک می ریزند اصلا ساده نیست.

نمی دانم تا کی قرار است بی ارزش ترین چیز جان انسان ها باشد.

اما این وسط این همه دل نگرانی مردمم؛ کل مردمم، زیبا بود. هیچکدام از ما حتی اسم آتشنشان هایی که زیر آوار ماندند را نمی دانستیم اما مطمئنم بسیاری چون من بعد از نمازهایشان برای نجات آنها خدا خدا می کردند و کل آرزوی دلشان سلامت آنها بود.

  • آفتابی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی